عشق مثل یک مسافر غریب است . مسافر تنهای من عاشقانه زندگی کرد. و غریبانه از من جدا شد. دلم
می خواهد بهش بگم عاشقانه صداش بزنم.دلم می خواهد صدام رو بشنوه. دلم می خواهد برگرده و زندگی
دوباره به روح و لب من ببخشه. روزی که مثل یک مسافر غریب آمد روزی که مرا ترک کرد عشق و محبت
را از قلب هایمون جدا کرد. دوست دارم لحظه ای ثانیه ای قلب مهربانش و وجود زیبایش را از نز دیک
ببینم.هر شب به خوابم می آید. او هم ریشه و هم خون من است چگونه می توانم قلب و روح عشقم را از
او جدا کنم. روزها ساعتها سالها من و او با هم زندگی می کردیم.یاد خاطر ها یاد لحظه های زیبا و تلخ روز
های به یاد ماندنی از قلبم از روحم بیرون نمی آید و مثل آتشی درون قلبم در جسمم شعله ور می کشد.
دوست دارم یکبار دیگر مثل یک مسافر غریب بیاید
. مسافری که روح دوباره به قلب و جسم ببخشد.
نمی دانم چرا نمی توانم از بی وفاییهایش برایتان بگویم. قلبم اجازه نمی دهد غرورش راحتی درون این کاغذ
خوشه دار نمی دانم چه کسی گناه کار است چه کسی بی گناه؟ یادم نمی ره متن های عاشقانه دفترم رو
همیشه .دوست داشتاونها رو توی دفترش می نوشت. حالا دیگه کسی نیست چه کسی اینها رو می خونه و
.عاشقانه از شون یادیمی کنه. از وقتی که رفتی متن های دفترم را چند بار می خونم وبراشون اشک میریزم
.هیچ وقت نمی توانم فراموشت کنم. الان که اینها رو می نویسم. اشک جلوی چشمام موج میزنه. دلم تنگه
برای تو.نمی دانی دیوارهای خانه از بوی رفتنت رنگ سیاهی به خود گرفته آنها هم برای صدای مهربانت
قلب عاشقانه ات دلشان گرفته. دیگه چه کسی می توانه به روح سر گردان این خانه رنگ روشنی . امید
زندگی بدهد مگر تو. چشم برات هستم تو را نمی توانم از یاد ببرم.خاطره چشمات را که رنگ شادی و غم
داشت هیچ وقت از دلم بیرو ن نمی کنم.بیا امشب مسافر غریب من باش.روی چشمهای اشک بار من
بنشین.تو روی قلب من. روی چشمهای غم گرفته من جا داری و تا ابد جای خواهی داشت. به امید هر صبح
از زندگیت که 1ر از عشق و شادی باشد. هر شب از زندگیت که پر از محبت و صفا و صمیمیت باشد.
امیدوارم لحظه ای هم من در قلبت جای داشته باشم. همانند کسانی که قلب مهربان تو را از
من جدا کردند و با خود بردند.